عزیزی قراربودبه خونمون بیاد ،حالا چند روزی مونده بود ومن بقیه تمام فکرمون متوجه مهمونمون بود.خونه رو تمیز کردیم ،کلی آذوقه گرفتیم ،با بچه ها صحبت کردیم که ببینیم چه کنیم بیشتر به کسی که چشم به راهش بودیم خوش بگذره وبا رضایت خاطرش دل ماروشاد کنه،اصلا راحت بگم همه مون جون گرفته بودیم و چشم ازراه برنمی داشتیم تا این که خبر رسید اومدنش به تاخیر افتاده،پرسیدیم چرا؟پیغام داد هرچند دلش می خواد زودتر باما بگذرونه اما هستند کسانی که مانع آمدنش شدن،دلمون گرفت دوست داشتیم مانع رومی شناختیم واز راه برمی داشتیم اما به تنهایی قادر نبودیم .از پیر وخردمندمون کمک گرفتیم.پیر ماروبه گوش شنوا وچشم بینا ودل پاک شده از هوی سفارش کردواین که پرخواب وپرخور نیاشیم تاغفلت نذاره موانع را شناسایی کنیم.حالا تلاشمون اینه حرف پیر رو گوشواره کنیم ورخت عمل بپوشیم.
می خوام اعتراف کنم :عجب کار مشکلی است این چشم بینا وگوش شنوا ودل پاک داشتن.گویا باید دوباره به پیر محتاجم،برم ببینم برای رسیدن به این اسباب چه سفارشی داره.
راستی نکنه اون مانع خود من هستم،شاید هم نخواسته وجاهلانه باعث آزردن خاطرش شدم.خدایا کمکم کن راه راازچاه تمیز بدم آخه فتنه زیاد وسخت میشه جون وایمون سالم به دربرد.